خدایــا...
آغوشت را امشب به من میدهی؟
برای گفتن چیزی ندارم...
برای شنفتن حرف های تو گوش بسیار...
میشود من بغض کنم
تو بگویی:
مگه خدات نباشه که اینجوری بغض کنی...
میشود من به تو بگویم:
خدایا؟..
تو بگویی:جان دلم؟
میشود بیایـــــی؟
تمنا میکنـــــم
نظرات شما عزیزان:
رومینا
ساعت19:19---30 مرداد 1393
جالبه اینا میرن کلی پسربازی میکنن اونم پسر غریبه بعد میان پیش خدا به غلط خوردن میفتن و انتظار دارن خدا دستشونو بگیره بابا زر مفته ما با این که یه بار با یه پسر نامحرم راه نرفتیم و گناه اونوجوری نکردیم خدا محل سگ بهمون نمیده چه برسه به اینا...
Nima
ساعت15:38---28 مرداد 1393
سلام خوبی؟؟؟؟
ممنون که به وبم اومدی و نظر دادی.
وب تو هم عالیه
خوش حال میشم بازم سر بزنی به وبم
پاسخ:چشم حتما توهم ممنون ک نظر دادی داداش نیما
رها
ساعت19:20---27 مرداد 1393
کسی که نشسته است همیشه خسته نیست …
شاید جایی برای رفتن نداشته باشد …!
پاسخ:دستت درد نکنه بابت نظرات
رها
ساعت19:20---27 مرداد 1393
مثل کبریت حالتی غریب دارم
انگار که میدانم ساخته شده ام تا بسوزم
رها
ساعت19:19---27 مرداد 1393
عطرها وآهنگها بی رحمترین عناصر زمینند!!!!!
بی آنکه بخواهی می برندت تا قعر خاطراتی که
برای فراموشیشان تا پای غرور جنگیدی
رها
ساعت19:17---27 مرداد 1393
نمـــی دانـم چــــرا ؟!
ایـن روزهــــا در جـــواب هـــرکــــه از حـــالم
مـــی پرســــد تـــا مــــی گویــــم … ” خوبــــــــم ”
چشمـــــانم خیس مــــی شـــــود …